وبلاگ شخصی ابراهیم کروبی
دالان
شنبه 16 دی 1398برچسب:, :: 13:51 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

بچه عقاب
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که ...
باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند پرواز کند.اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت

 

فضیلت و تباهی

 

 

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست

 

 

 

 

 

 

 دختر دانشجو

پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: مزاحم نیستم کنار دست شما

بنشينم؟


دختر جوان با صدای بلند گفت: نمی‌خواهم يک شب را با شما بگذرانم !


تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند...

پس از چند دقيقه دختر به سمت


آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: من در زمینه روانشناسی

پژوهش می کنم و ميدونم مردها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم

شمارا خجالت زده کردم. درست است؟
پسر با صدای بسيار بلند گفت: 200 دلار برای يک شب !!؟ خيلی زياد است !!!
و تمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند...

پسر به گوش دختر زمزمه کرد: من حقوق میخوانم و ميدانم چطور

شخص را گناهکار جلوه بدهم

 

 

پیرمرد

پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود

 

 

پنج شنبه 8 دی 1398برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم
تا ساحل چشمان توتکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهى آمد
آنقدر نیامدى که ما پیر شدی
اللهم عجل لولیک الفرج

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به امیدجمعه ای که متن تمام اس ام اس ها یک جمله باشد و آن : مهدی آمد

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی…………چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن…………..خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی…………………………..برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام…………………..دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

هنوزم انتظارو انتظار است        هنوزم دل به “ســیــنـــه” بی قرار است

 

هنوزم خواب میبینم به شبها    همان مردی که بر اسبی سوار است

 

همان مردی که جمعه آید روزی …    و این پایان خوب انتظار است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این جمعه هم گذشت…
یک روز جمعه
کسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
مثال نور می آید
امید قلب ما روزی مثال نور می آید
اللهم عجل لولیک الفرج

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

آرزو هایم زیر انبوهی از خاکستر
هنوز نفس می کشد
هنوز شعله ورند
نسیم مهربانی تو کدام جمعه  می وزد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند
ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد

بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد

سوگند به هر چهارده آیه نور

سوگند به زخم های سرشار غرور

آخر شب سرد ما سحر می گردد

مهدی به میان شیعه برمی گردد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل پریشونم پریشونم که اربابم نیومد     بعد عمری عاشقی حتی یه شب خوابم نیومد

آسمون عصرای جمعه مثل من بهونه گیره      بارون گریه باهام حرف میزنه که خیلی دیره



ادامه مطلب ...
جمعه 8 دی 1398برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

حکایت  گریه دار

 

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.
الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت .
ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود،
ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید.
هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد.
ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد ، که استراحت کند.
در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد .
وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود.
به ناچار خودش برگشت پایین .
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده،
بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد .
و ملا نصر الدین گفت:
لعنت بر من که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیع برسد هم انجا را خراب می کند و هم خود را به کشدن می دهد!!!!@@@

 

  جالب اما؟؟!!

 

یک روز صبح در کشور آلمان مردمی که برای خرید شیر آمده بودند ، در کمال تعجب دیدند شیری که تا دیروز 1 یورو فروخته میشد ، امروز 1.5 یورو عرضه میشود . هیچ کس سرو صداو اغتشاشی نکرد اما ، هیچ کس هم شیر نخرید.

بطری های شیر به کارخانه مرجوع شد و همان شب آنگلا مرکل از تلویزیون رسمی آلمان بصورت زنده از مردمان کشورش بابت این گرانی عذر خواهی کرد و از فردا شیر دوباره به قیمت 1 یورو توزیع شد ...!!!!

یک روز صبح در کشور ايران
یک روز صبح در کشور ايران مردمی که برای خرید شیر آمده بودند ، در کمال تعجب دیدند شیری که تا دیروز 350 تومان فروخته میشد ، امروز 750 تومان عرضه میشود . همه کس سرو صداو اغتشاشی كردند اما ، همه هم شیر خریدند و حتي از نياز روزانه نيز بيشتر خريدند !!!

پاكت های شیر به کارخانه مرجوع نشد و همه به فروش رسيد حتي در بازار ناياب نيز شد و فرداي همان روز مجددا قيمت شير افزايش پيدا كرد و به 1350 تومان رسيد و همچنان مردم خريدند و كسي هم عذرخواهي نكرد و شير نيز توزيع شد .....!!!!!!!

پسر  ک بیکار

 

 ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻬﺎﻱ ﺩﻭﺭ ﭘﺴﺮﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ . ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻛﻠﻴﺴﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﻳﻜﻲ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﻜﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﻣﺮ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻴﺮﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺖ . ﺭﻭﺯﻱ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮﻙ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻜﻪ ﺳﻨﮓ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﮔﻮﻳﺪ . ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﻴﺪ . ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺣﻴﺎﻁ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻜﻪ ﺳﻨﮓ ﺧﻴﺮﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﮔﻮﻳﺪ . ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺴﺮﻙ ﺳﻮﺧﺖ . ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ » : ﺟﻮﺍﻥ، ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺑﻴﻜﺎﺭ ﻧﺸﺴﺴﺘﻦ ﻭ ﺯﻝ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩ ﻛﺎﺭﻱ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻛﻨﻲ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻱ «. ﭘﺴﺮﻙ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺣﻴﺮﺕ ﺯﺩﻩ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ، ﻣﺼﻤﻢ ﻭ ﺟﺪﻱ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺤﻜﻢ ﻭ ﻣﺘﻴﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ » : ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻻﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﻫﺴﺘﻢ «! ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪ . ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﭘﺴﺮﻙ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻳﻚ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺎ ﺷﻜﻮﻩ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﺷﺎﻫﻜﺎﺭﻫﺎﻱ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺳﺎﺯﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ . ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﭘﺴﺮ » ﻣﻴﻜﻞ ﺍﻧﮋ 

 برای تغییر حال و هواتون


غضنفر با پسرش ميرند توي باغ ميوه دزدي, صاحب باغ ميرسه فرار ميكنن 
يارو داد ميزنه وايسا 
كره خر , بچه غضنفر ميگه بابا من شناسائي شدم تو برو

 

جمعه 8 دی 1398برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

مشاور پیر

 

يك مشاور مي‌ميرد و در آن دنيا در صفي كه هزاران نفر جلوي او بودند براي محاسبه اعمالش مي‌ايستد. اندكي نگذشته بود كه فرشته محاسب ميز خود را ترك مي‌كند و صف طولاني را طي كرده و به سمت مشاور مي‌آيد و به گرمي به او سلام كرده و احترام مي‌گذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روي مبل راحتي كنار ميزش مي‌نشاند.

مشاور مي‌گويد: "من از اين توجه شما سپاسگزارم، اما چه چيزي باعث شده كه اين گونه با من رفتار كنيد؟"

فرشته محاسب مي‌گويد: "ما براي افراد مسن احترام ويژه‌اي قائل مي‌شويم. ما يك پردازش اوليه بر روي تمامي كارنامه‌هاي اعمال انجام داده‌ايم و من ساعاتي را كه شما به عنوان ساعات مشاوره براي مشتريان خود اعلام كرده‌ايد جمع زدم. بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن داريد!"

 

بهشت و جهنم

 

 

 

فردی از پروردگار در خواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد

 خداوند دعای او را مستجاب کرد

 در عالم شهود او  وارد اتاقی شد که جمعی از مردم در اطراف ديگ بزرگ غذا نشسته بودند
همه گرسنه نا اميد و در عذاب بودند
هر کدام قاشقی داشت که به ديگ می رسيد
ولی  دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود
به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند
عذاب آنها وحشتناک بود !

آنگاه ندا آمد :اکنون بهشت را نظاره کن 
او به اتاق ديگری که درست مانند اولی بود وارد شد

 ديگ  غذا..جمعی از مردم ...همان قاشقهای دسته بلند ...
ولی در آنجا همه شاد و سير بودند
آن مرد گفت : نمی فهمم !!!چرا مردم اينجا شادند
در حالی که در اتاق ديگر بد بختند؟

با آنکه همه چيزشان  يکسان است؟
ندا آمد که
در اينجا آنها  ياد  گرفته اند  که يکديگر  را تغذيه  کنند
هر کسی  با  قاشقش  غذا در دهان  ديگری  می گذارد
چون  ايمان  دارد  که  کسی  هست  که  در دهانش  غذايی  بگذارد

گا م های کوچک

 

 

يكي از مربيان بسيار موفق ورزشي، پيروزي هاي خود را دستاورد پيشرفت تدريجي و مداوم مي دانست.

تيم او در سال پيش با تمام كوشش و تلاشي كه به خرج داد، به تيم حريف باخت.

وي براي جبران اين شكست، طرحي بر پايه "پيشرفت هاي كوچك و مستمر " ريخت و بازيكنان را متقاعد كرد كه اگر هر يك از آنها توانايي هاي خود را در يك مهارت ورزشي تنها به ميزان يك درصد بالا ببرند، با اختلاف زيادي از حريف جلو خواهند افتاد.

مربي به بازيكنان گفت كه يك درصد رقم بسيار ناچيزي است، اما اگر ۱۲ بازيكن، هر يك در ۵ زمينه ورزشي به ميزان يك درصد بهتر بازي كنند، مجموعه اين ارقام به معني ۶۰ ٪ بازي بهتر است.

در حالي كه براي قهرماني تنها ۱۰٪ پيشرفت كافي است!                                                           

 

"اين كه اين استدلال تا چه اندازه درست يا نادرست است،اصلا مهم نيست."
مهم اين است كه افراد اين هدف را قابل دسترس مي ديدند.
همه اطمينان داشتند كه مي توانند قدرت خود را به ميزان حداقل يك درصد افزايش دهند.
اين احساس اطمينان و نزديك بودن به هدف، موجب شد كه از اين حد نيز فراتر رفتند.
جالب اين است بدانيد كه اكثر آنها ركورد خويش را بيش از
۵٪ ترقي دادند و بسياري از آنها تا ۵۰٪ بهتر از گذشته شدند. ، آنها در سال بعد آسانتر از هميشه مسابقه را بردند

 

 

 

باز سازی دنیا

 

 

         بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است: «كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم. بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم. اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير دهم!!!»

 

 

مرد بالن سوار ومرد روی زمین

 

         مردي در يك بالن در حال پرواز كردن بود كه متوجه شد گم شده است. در حالي كه ارتفاع بالن را كم مي‌كرد، مردي را ديد.

         مرد بالن‌سوار فرياد زد: "ببخشيد، مي‌توانيد به من كمك كنيد. من به دوستم قول دادم كه نيم ساعت پيش او را ملاقات كنم، اما حالا نمي‌دانم كجا هستم."

         مرد روي زمين پاسخ داد: "بله. شما در يك بالن در ارتفاع حدود 10 متر از سطح زمين معلق هستيد. شما از شمال بين 40 و 42 درجه عرض جغرافيايي و از غرب بين 58 و 60 درجه طول جغرافيايي قرار داريد."

         مرد بالن‌سوار پاسخ داد: "شما بايد مهندس باشيد."

         مرد روي زمين گفت: "بله. از كجا فهميدي؟"

 

 

 

مرد بالن‌سوار گفت: "خوب، همه چيزهايي كه گفتي از نظر فني درست است، اما من نمي‌دانم با اطلاعاتي كه دادي چكار كنم و در حقيقت هنوز گمشده هستم."
مرد روي زمين پاسخ داد: "شما بايد مدير باشيد."
مرد بالن‌سوار گفت: "بله من مدير هستم، اما از كجا فهميدي؟"
مرد روي زمين گفت: "خوب، شما نمي‌داني كجا هستي و نمي‌داني كجا مي‌روي. شما قولي داده‌اي اما نمي‌داني آن را چگونه عملي كني و انتظار داري من مشكلت را حل كنم. واقعيت اين است كه شما دقيقاً در همان موقعيت پيش از برخوردمان قرار داري اگر چه ممكن است در بيان آن مقداري خطا داشته باشم."

 

 

ارزش هاي محوري سازمان

 

 

 

كشتي جنگي مأموريت يافته بود براي آموزش نظامي به مدت چند روز در هوايي طوفاني مانور بدهد. هواي مه‌آلود سبب شده بود كه كاركنان كشتي ديد كمي داشته باشند. در نتيجه ناخدا در پل فرماندهي عرشه ايستاده بود تا همه فعاليت‌ها را زير نظر داشته باشد.پاسي از شب نگذشته بود كه ديده‌بان روي پي فرمانده گزارش داد: نوري در سمت راست كشتي به چشم مي‌خورد.

ناخدا فرياد زد: آيا آن نور ثابت است يا به طرف عقب حركت مي‌كند؟

ديده‌بان جواب داد: ثابت است؛‌ و مفهوم اين بود كه در مسيري هستيم كه با هم تصادف خواهيم كرد.

 

 

ناخدا به مأمور ارسال علائم گفت: به آن كشتي علامت بده كه رو در روي هم هستيم، توصيه مي‌كنم 20 درجه تغيير مسير بدهيد.
جواب علامت اين بود: شما بايد 20 درجه تغيير مسير بدهيد.
ناخدا گفت: علامت بده كه من ناخدا هستم و آنها بايد 20 درجه تغيير مسير بدهند.

پاسخ آمد: بهتر است شما 20 درجه تغيير مسير بدهيد.
در اين هنگام كه ناخدا به خشم آمده بود، تفي به زمين انداخت و گفت: علامت بده كه از يك كشتي جنگي علامت فرستاده مي‌شود 20 درجه تغيير مسير بدهيد.
پاسخ آمد: من فانوس دريايي هستم.
انگاه كشتي تغيير مسير داد.

 

 

دلزدگی از یک شغل

 

         نجار پيري بود كه مي‌خواست بازنشسته شود. او به كار فرمايش گفت كه مي‌خواهد ساختن خانه را رها كند و از زندگي بي دغدغه در كنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد.

         كارفرما از اين كه ديد كارگرش مي‌خواهد كار را ترك كند ناراحت شد. او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار، تنها يك خانه ديگر بسازد. نجار پير قبول كرد، اما كاملاً مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست. او براي ساختن اين خانه، از مصالح بسيار نامرغوبي استفاده كرد و با بي‌حوصلگي، به ساختن خانه ادامه داد.

 

 

وقتي كار ساختن خانه به پايان رسيد، كارفرما براي وارسي خانه آمد. او كليد خانه را به نجار داد و گفت : «اين خانه متعلق به توست. اين هديه‌اي است از طرف من براي تو ».
نجار شوكه شده بود. مايه تأسف بود! اگر مي‌دانست كه دارد خانه‌اي براي خودش مي‌سازد، مسلماً به گونه‌اي ديگر كارش را انجام مي‌داد.

 

 

 

رقابت سالم

در يك كارخانه فولاد، سرپرست شيفت تعداد بهرهاي توليدي يك گروه را در طي هر شيفت ثبت مي‌كرد و مدت‌ها بود كه تعداد بهرها از 6 فراتر نمي‌رفت.

سرانجام روزي شيفت اول توانست اين ركورد را پشت سر بگذارد و يك بهر بيشتر توليد كند. سرپرست شيفت اول يك عدد 7 بزرگ با گچ روي زمين مقابل كوره ثبت كرد. همان گونه كه انتظار مي‌رفت، سرپرست شيفت دوم، عدد نوشته شده را ديد و رقابت آغاز شد. كاركنان شيفت دوم بر تلاش خود افزودند و صبح روز بعد كه شيفت اول سر كار حاضر شد نه عدد 7 ،كه عدد 8 را مقابل خود ديد.

چند هفته بعد اين عدد 9 و سپس 10 شد.

 

 

حل مسئله

 

         پدر روزنامه مي‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌اي از روزنامه را كه نقشه جهان را نمايش مي‌داد جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.

         «بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه دنيا به تو مي‌دهم، ببينم مي‌تواني آن را دقيقاً همان طور كه هست بچيني؟»

         و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي‌دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت.

         پدر با تعجب پرسيد: «مادرت به تو جغرافي ياد داده؟»

         پسر جواب داد: «جغرافي ديگر چيست؟ پشت اين صفحه تصويري از يك آدم بود. وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنيا را هم دوباره ساختم.»

غاز و سار

 

غاز يك معاون داشت،‌ اسمش سار بود. غاز رفت توي فكر كه چطور مي‌تواند از دست او خلاص شود. فكر كردن سبب مرگ او شد چرا كه عادت به فكر كردن نداشت بلكه اين سار بود كه عادت داشت برايش فكر كند

 

 

درسی از طبیعت

 

         روزي در جنگلي كلاغي در تمامي طول روز بر روي شاخه درختي نشسته بود و هيچ كاري انجام نمي داد.

         خرگوش كوچكي او را ديد و از او پرسيد: "آيا من هم مي توانم مانند تو تمام روز را در گوشه اي بنشينم و هيچ كاري انجام ندهم؟".

         كلاغ پاسخ داد: "البته، چرا نه".

         خرگوش هم زير همان درخت نشست و استراحت خود را آغاز كرد.

         ناگهان سرو كله روباهي پيدا شد. روباه پريد و خرگوش را گرفت و خورد.

         نتيجه: براي اينكه بتواني بنشيني و هيچ كاري انجام ندهي، بايد در جايگاه بالايي قرار داشته باشي

 

 

 

آلیس و گربه

آليس: "لطفاً به من بگو از كدام راه بايد بروم؟”

 

گربه: "بستگي به اين دارد كه كجا مي‌خواهي بروي؟”

 

آليس: "خيلي برايم مهم نيست كجا بروم.”

 

گربه: "پس مهم نيست از كدام راه بروي."

 

چهار شنبه 6 دی 1398برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

راز آرامش درون چیست؟

راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند....

 

1 - راز آرامش درون خویشتنداری است، انرژیهای خود را پراکنده نکن، بلکه آنها را تحت نظر داشته باش و به طرز مفیدی هدایتشان کن.

 

2 - راز آرامش درون در این است که هر کاری را با حواس جمع و علاقه انجام دهی.

 

3 - راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است،  ... گذشته و آینده را در چرخه ذهنی ابدیت رها کن.

 

4 - راز آرامش درون در آسایش درون است، یعنی آسایش جسمانی ، عاطفی ذهنی و معنوی. 

 

5 - راز آرامش درون در دل نبستن است، این را بدان که در حقیقت هیچ چیز و هیچ کس به تو تعلق ندارد.

 

6 - راز آرامش درون در شادی است، افکار شادی آفرین را آگاهانه حفظ کن.

 

7 - این را بدان که شادی در درون تو جای داردو نه در اشیاء و شرایط خارج از وجود تو .

 

8 - راز آرامش درون در این است که همه چیز را همانطور که هست بپذیری ، آنگاه با امید و آرامش در جهت بهبودی آن قدم برداری.

 

9 - راز آرامش درون در درک این مطلب است که تو نمی توانی دنیا را تغییر دهی، اما می توانی خودت را تغییر دهی.

 

10 - راز آرامش درون در دوستی با افراد مثبت است، از معاشرت با افرادی که طبیعتی خالی از صفا و صمیمیت دارند پرهیز کن.

 

11 -  راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.

 

12 - راز آرامش درون در یک زندگی ساده است، ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن.

 

13 - راز آرامش درون در یک زندگی سالم است، هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.

 

14 - راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است.

 

15 - راز آرامش درون در رفتار آزادانه است، رفتاری که بر آمده از خود واقعی ات باشد، نه افکار دیگران.

 

16 - راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی.

 

17 - راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است، این را بدان که آنچه حق توست، هر طور شد خود را به تو خواهد رساند.

 

18 - راز آرامش درون در گله مند نبودن است، آنچه دنیا به تو می بخشد، در مقابل چیزی است که پیش تر ، تو به او بخشیده ای.

 

19 -  راز آرامش درون در این است که اشتباهات خود را بپذیری و بدانی که فقط خود تو می توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی.

 

20 - راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه اینکه او را سرکوب کنی.

 

21 - راز آرامش درون در تمرین اراده است، حتی اگر ذهنت به شدت با آن مخالف باشد.

 

22 - راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.

 

23 - راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خودت آنها را خوشحال کنی.

 

24 -  راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.

 

25 - راز آرامش درون در بی آزار بودن است، هرگز کسی را نرنجان.

 

26 -  راز آرامش درون، کار کردن درکناردیگران است، نه در مقابل آنها.

 

 

یک شنبه 20 آذر 1398برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

روایتهای از نهج البلاغه
در این صفحه قصد دارم از فرموده های مولایم علی برای شما نقل کنم:
شگفتی های روح آدمی
درود خدا براو فرمود:به رگ های درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرف ترین اعضای درونی اوست .و آن قلب است،که چیزهای ازحکمت ،وچیزهایی متفاوت با آن دراو وجود دارد. پس اگر دردل امیدی پدید آید طمع آن را خوار گرداند ، واگر طمع بر آن هجوم آورد، حرص آن را تباه سازد. و اگر نا امیدی برآن چیره شود ، تاسف خوردن آن را از پای درآورد ، اگر خشمناک شود کینه توزی آن فزونی یابد، وآرام نگیرد ، اگر به خشنودی دست بابد خویشتن داری را از یاد برد ، و اگر ترس آن را فراگیرد ، پرهیز کردن آن را مشغول سازد.
و اگر به گشایشی برسد دچار غفلت زدگی شود ، و اگر مالی به دست آورد بی نیازی آن رابه سرکشی کشاند، و اگر مصیبت ناگواری به آن رسد بی صبری  رسوایش کند، و اگر به تهیدستی مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگی بی تابش کند ناتوانی آن را از پای درآورد ، و اگر زیادی سیر شود، سیری آن را زیان می رساند، پس هرگونه کندروی برای آن زیانبار و هر گونه تند روی برای آن فساد آفرین است.
ضرورت شناخت دنیا
فرمودن :دنیای حرام چون مار سمی است ، پوست آن نرم ولی کشنده در درون دارد، نادان فریب خورده به آن گراید و هوشمند عاقل از آن دوری گزیند.
حکمت
فرمودن: غیرت زن، کفر آورد، و غیرت مرد نشانه ایمان اوست.
ضد ارزش ها و هشدارها
مردی از امام درخواست اندرز کرد امام فرمود:مانند کسی مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را باآرزوهای داراز به تاخیر   می اندازد ، در دنیا چونان زاهدان سخن می گوید ، امادر رفتار همانند دنیا پرستان است ، اگر نعمت ها به او برسد سیر نمی شود و در محرومیت قناعت ندارد ، و از آنچه به او رسد شکر گزار نیست و از آنچه مانده زیاده طلب است . دیگران را پرهیز می دهد اما خود پروا ندارد به فرمان برداری امر می کند اما خود فرمان نمی برد نیکو کاران را دوست دارد، اما رفتارشان را ندارد، گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکی از گناهکاران است، و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمیدارد، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشاری دارد ، اگر بیمار شود پشیمان می شود و اگر تندرست باشد سرگرم خوش گذرانی هاست، در سلامت مغرور و در گرفتاری ناامید است؛ اگر مصیبتی   به او رسد به زاری خدا رامی خواند ، اگربه گشایش دست یابد مغرورانه از خدا روی برگرداند نفس او با نیروی گمان ناروا ، بر او چیرگی دارد و او با قدرت یقین بر نفس خود چیره نمی گردد. 
روش برخورد با متجاوز
رعایت حق کسی   که حق خویش را محترم نمی شمارد ، نوعی بردگی اوست
خداترسی درخلوتگاه
فرمودن: از نافرمانی خدا در خلوتها بپرهیزید ، زیرا همان که گواه است ، داوری کند!!!!
امید وار در سختی
چون سختی به نهایت رسد ، گشایش پدید آید وآن هنگام که حلقه های بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد.
روش شناخت انسانها
فرمودن : سخن بگویید تا شناخته   شوید ، زیرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است.
شناخت واقعیت ها
 فرمودن: چشم زخم حقیقت دارد ، استفاده از نیروهای مرموز طبیعت حقیقت دارد ، سحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است ، و رویداد بد را بد شگون دانستن ، درست نیست و اعتقاد به رسیدن بیماری به دیگری صحیح نیست . بوی خوش، در مان و نشاط آور ، عسل در مان کننده و نشاط آور ، سواری بهبود ی آور ، ونگاه به سبزه زار ، درمان کننده و نشاط آور است.
را ه کشور داری
فرمودن : عدالت را بگستران و از ستمکاری پرهیز کن که ستم   رعیت را به آوارگی کشاند و بیدادگری، به مبارزه وشمشیر می انجامد
سه شنبه 7 آذر 1398برچسب:, :: 19:33 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

احترام

 

زباله ها را به موقع جلوی دربگذارید، بارفتگرها بااحترام بر خورد کنید، ماهانه و عیدی آنها را به موقع پرداخت  کنید.. این جا ایران است... ممکن است یکی از همین روزها رئیس جمهور شود.

 

حماسه

لطفا انگشتان  را در  دماغ  خود فرو نبرید!

قرار است این انگشتان چند روز دیگر

حماسه بیافرینند!!!!

 

مهم برد و باخت نیست

 کمیته ماست مالی گند کاریها در مورد  باخت تیم ملی فوتبال اعلام کرد:

 مهم نتیجه نیست مهم برد و باخت نیست

مهم نشان دادن استقلال و تمامیت ارضی  و اثبات  حق مسلم مردم  همیشه در صحنه در تمام میادین می باشد؟؟؟!!

 

تست کوتاهی

کدام مورد کوتاه تر است؟؟

1-مدت خوشحالی  بعد از قبولی در دانشگاه

2- عمر پدر دانشجویان دانشگاه ازاد

3- مانتوی دختران دانشجو

4- پای فارغ التحصیلان، نسبت به دستشان

 

شعار

شعار  بنده خدا در تظاهرات:  وای به روزی  که بفهمم چی شد!!!

 

 ولیعهد نا کجا اباد

 روزی شاعر معروفی   پرسید؟؟

 چرا ولیعهد می تواند در جهارده سالگی بر تخت بنشیند و سلطنت کند ، اما تا هجده سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟؟

به او جواب دادن: بخاطر اینکه  اداره کردن  یک مملکت از اداره کردن  یک زن به مراتب اسانتر است!

 

 

گفت: بخوان
 پرسید: چه بخوانم؟ من که سواد ندارم
 
گفت: بخوان!
 
این حکم وزارت کشور توست !!!

 

 بی تفاوت باش به جهنم!!!!؟؟؟

مگر دریا مرد از بی بارانی؟؟؟؟؟!!!!!!

 

یک شنبه 23 مهر 1398برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

چگونه شخصیت خود را دوست داشتنی کنیم؟

چگونه شخصیت خود را دوست داشتنی کنیم؟

اکثر ما دوست داریم دیگران دوستمان داشته باشند انگار زندگی بهتر می شود اینکه دیگران دوستمان داشته باشند یا نه کاملا به خودما بستگی دارد به اینکه چگونه رفتار می کنیم و چگونه با دیگران کنار می آییم خیلی وقتها آنطور که باید با مردم برخورد صحیح نداریم ما می گوییم می خواهیم دیگران ما را همین طور که هستیم دوستمان داشته باشند.

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 26 شهريور 1398برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

عبارات تاکیدی!!!!!

اگر تنها ترین تنها شوم                   باز خدا هست

او جانشین همه نداشتن هاست

نفرین ها و آفرین های بی ثمر است.

اگر تمام خلق  گر گ های  هار شوند

و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

تو مهربان آسیب نا پذیر من هستی

ای پناهگاه ابدی

                                تو می توانی جانشین همه بی  پناهی ها شوی!!!

((دکتر شریعتی))

 

 

 

می دانی ، آخرین  سخن مسیح بر سر صلیب چه بود ؟

برای دشمنانش  دعای خیر کرد ؛ پدر؛ آنها را عفو کن  زیرا نمی دانند چه می کنند!!!

 

یادت باشد: ترس پدر بی ایمانی است

 

 بدون کار و تلاش ، زیباترین  فلسفه های جهان نیز کمکی  به شما نخواهد کرد!

 

 

یادت باشد  خوبی و بدی ، تنها زایده تفکر ماست!

 

 

یادت باشد: این میل شماست! می توانید  امشب دست از پا خطا کنید و فردا تاسف آن خورید!

 

 

 

مثبت اندیشی آن است  که ؛ جابجا  کردن کوهها را ممکن بدانی!

 

 

به خاطر بسپار:هرگز نمی توانید  در حالی که دستهایتان را در جیب خود کرده اید، از نردبان  موفقیت و پیروزی بالا بروید!

 

 

فرار نکن! نترس ! با موقعیت  روبرو شو. فقط ایمان  داشته  باش که می توانی  از عهده آن بر آیی!@

 

 

از یاد مبر: عوام از گناه  توبه میکنند و خواص از غفلت!

 

 

از را ههای مروید  که روندگان  آن بسیار اند!

از راههایی بروید که روندگان آن کم اند!

 

 

 گاه از هراس کوچک شدن نمی توانیم  رشد کنیم  و از ترس  گریستن نمی توانیم بخندیم!

 

 

به خاطر بسپار سخنان  خداوند را جدی بگیر تا خداوند  سخنان تو را جدی بگیرد!

 

چهار شنبه 25 مرداد 1398برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 


مملکته داریم؟؟؟

دو روزه با دختره رفیق شدی، میپرسه فامیلیت چیه؟ میگی میخوای چی کار؟ میگه میخوام ببینم به اسم بچه هامون که انتخاب کردم میاد یا نه!! …

 

مملکته داریم؟؟؟

یارو گیتار الکتریک تو اتاقم دیده میگه تو هم شیطان پرست شدی!!

.

 

مملکته داریم؟؟؟

 

 به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!!

 

مملکته داریم؟؟؟

هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید!!

 

مملکته داریم؟؟؟

اینم از مجلس ختم، با کفش رفتیم با دمپایی برگشتیم!!


 

 

 

مملکته داریم؟؟؟

یارو رو آوردن تو تلویزیون، زیر اسمش نوشته: “کارشناس مسائل یمن”، من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در میآورده!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

پارسال همت مضاعف رو فقط عزرائیل فهمید، امسال هم جهاد اقتصادی رو فقط ربع سکه!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

قبلاً برق میرفت بابامون فحش رو میکشید به اداره برق، الان برق میره خوشحال هم میشه!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

خانومه ناراحت توی تاکسی: به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کرد هم دوست پسرم!!

 

مملکته داریم؟؟؟

واسه دوست دخترت شارژ می فرستی، بعد میگه تو بزنگ!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

واسه داداشمون رفتیم خواستگاری، ننه جون طرف در اومده میگه ۲۰۱۲ تا سکه مهریه به نیت المپیک لندن!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

هر بار که صفحه ی فیلترینگ رو دیدم یه صلوات فرستادم. مامانم میگه همینطور ادامه بدی جات تو بهشته!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

میگه به خدا راست میگم. طرف میگه نه، اگه راست میگی بگو به جون مامانم!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

ایران که هستیم توی سوپرمارکت دنبال جنس خارجی میگردیم، بعد خارج که میریم میافتیم دنبال جنس ایرانی!!

 

مملکته داریم؟؟؟

برنامه احکام گذاشتن، ملت زنگ میزنن، یکی میگه من رکعت اول، توی رکوع یادم افتاد سجده نرفتم! حکمش چیه؟!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

سریال ستایش زنه به شوهرش میگه: باردارم! شوهره بجای اینکه بغلش کنه میره بیرون، رو به بقاله داد میزنه هووووراااا!!

 

مملکته داریم؟؟؟

رفتم سوپر مارکت میگم آقا کرم کارامل دارین؟ میگه کرم فقط ساویز داریم!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

سالای پیش جایزه بانک ملت یه منزل مسکونی بود، امسال شده ۶۰ لیتر بنزین، سال دیگه میشه یه شونه تخم مرغ، سال بعدشم دوتا تافتون یه بربری هم وسطش!!

 

مملکته داریم؟؟؟

میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدیها!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

بابام نشسته یه میزگرد به زبون آلمانی میبینه، میگم مگه میفهمی چی میگن؟ میگه قیافه هاشونو که میبینم میفهمم در مورد چی حرف میزنن!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

سربازه اومده مقابل دبیرستان دخترونه کشیک بده مزاحمت ایجاد نشه، خودش چشمک میزنه به ملت! خدا هم که فقط نشسته با ابی چای مینوشه!!

 

مملکته داریم؟؟؟

خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانه تون چیکار کردین؟ مرده میگه: قبض هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

پسورد اینترنت وایرلسم رو عوض کردم، همسایمون زنگ زده میگه پسوردتو عوض کردی؟ میگم نه! میگه آخه قبلاً شماره موبایلت بود، الان هرچی میزنم connect نمیشم!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

رفتم شلوار جین بخرم، اولی رو پرو کردم یه کم تنگ بود. فروشنده گفت: یه دوبار بپوشی جا باز می‌کنه! دومی رو پوشیدم یه کم گشاد بود. فروشنده گفت: چیزی نیست یه دو بار آب بخوره تنگ میشه!!

 

مملکته داریم؟؟؟

میری آدامس orbit بخری، بقاله به جای بقیه پول، بهت آدامس shik میده!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

یه تی شرت خریدم کلی مارک nike روشه بعد رو یقه‌ ش نوشته تولیدی برادران عباس‌پور!!

 

 

مملکته داریم؟؟؟

رفیقم زنگ زده میگه viski سراغ نداری؟ میگم برای چی میخوای؟ میگه بابام امشب از کربلا میاد کلی مهمون داریم.


 

 

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 147
بازدید کل : 91937
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1



Alternative content