وبلاگ شخصی ابراهیم کروبی
دالان
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

 

يك پسر تگزاسي براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از 

اين فروشگاهاي بزرگ كه همه چيز مي فروشند (Everything Under a Roof) در ايالت كاليفرنیا رفت.

مدير فروشگاه به او گفت : يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم ميگيريم. در پايان اولين روز كاري مدير به سراغ پسر رفت و از او پرسيد كه چند مشتري داشته است ؟
پسر پاسخ داد كه يك مشتري مدير با تعجب گفت:
تنها يك مشتري ...؟ بي تجربه ترين متقاضيان در اينجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند.
حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟پسر گفت:
134,999.50 دلارمدير تقريبا فرياد كشيد : 134,999.50 دلار .....؟
مگه چي فروختي ؟پسر گفت : اول يك قلاب ماهيگيري كوچك فروختم، بعد يك قلاب ماهيگيري بزرگ، بعد يك چوب ماهيگيري گرافيت به همراه يك چرخ ماهيگيري 4 بلبرينگه.
بعد پرسيدم كجا ميريد ماهيگيري ؟ گفت : خليج پشتي من هم گفتم پس به قايق هم احتياج داريد و يك قايق توربوي دو موتوره به او فروختم.
بعد پرسيدم ماشينتان چيست و آيا ميتواند اين قايق را بكشد؟ كه گفت هوندا سيويك من هم يک بليزر دبليو دي4 به او پيشنهاد دادم كه او هم خريدمدير با تعجب پرسيد :
او آمده بود كه يك قلاب ماهيگيري بخرد و تو به او قايق و بليزر فروختي ؟پسر به آرامي گفت : 
نه ، او آمده بود يك بسته قرص سردرد بخرد كه من گفتم بيا براي آخر هفته ات يك برنامه ماهيگيري ترتيب بدهيم،شايد سردردت بهتر شد !
 
 
 
 
و انسان تنها نشسته بود، غرق در اندوهی فراوان
 

همه حيوانات دور او جمع شدند و گفتند: مادوست نداريم تو را اينگونه غمگين ببينيم.
هر آرزویی داری بگو تا ما برآورده کنیم."انسان گفت: مي‌خواهم قدرت بینایی قوی داشته باشم.
كركس جواب داد: بينايي من مال تو."انسان گفت: "مي‌خواهم نیرومند باشم.پلنگ گفت: مانند من قدرتمند خواهي شد.
انسان گفت: مي‌خواهم اسرار زمين را بدانم.
مار گفت: نشانت خواهم داد.
و سپس تمام حيوانات هرچه داشتند به او دادند. وقتي انسان همه‌ی این هدایا را گرفت و رفت، جغد به بقيه حیوانات گفت: انسان دیگر خيلي چيزها مي‌داند و قادر است كارهاي زيادي انجام دهد.
من مي‌ترسم!گوزن گفت: ولي انسان به هرآنچه میخواست رسید، ديگر غمگین نخواهد بود.
اما جغد جواب داد: نه. حفره‌اي درون انسان ديدم. اشتیاق و حرصی عميق كه كسي را ياراي پر كردن آن نيست. اين همان چيزي است كه او را غمگين مي‌كند و مجبورش مي‌كند بخواهد. او آنقدر به خواستن ادامه مي‌دهد تا روزي هستي مي‌گويد: من تمام شده‌ام و ديگر چيزي ندارم پيشكشت كنم..........


ادامه مطلب ...
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 148
بازدید کل : 91938
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1



Alternative content