وبلاگ شخصی ابراهیم کروبی
دالان
دو شنبه 10 بهمن 1398برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

فایده:
در خزانه انوشیروان لوحی یافتند از زبرجد که بر آن پنج سطر نوشته بود:
سطر اول :نوشته بود که هر کس فرزند ندارد، نور چشم ندارد.
سطر دوم: نوشته بود کسی که برادر ندارد؛ قوت بازو ندارد.
سطر سوم:نوشته بود که هر کسی که مال ندارد، جاه ندارد.
سطر چهارم: نوشته بود هر کسی که زن ندارد ، عیش ندارد.
سطر پنجم: نوشته بود هر کسی که هیچ یک از آنها   ندارد؛ هیچ غم و قصه ندارد.
 
 
 
توجه .... توجه..
شخص بزرگی گفته است: ازدواج سه دوره دارد: در شیشماه اول مرد میگوید زن میشنود،
 در شیشماه دوم زن می گوید مرد می شنود؛
 ودر بقیه مدت ازدواج هر دو با هم می گویند و همسایگان می شنوند.
 
 
هر که شد دیوانه ، زنجیری به پایش می نهند
عشق را نازم که بی زنجیر می دارد مرا
 
 
فایده:
حکیمی گفته است: سر انجام دنیا زوال است.
 سر انجام زندگی ، مرگ است .
 سر انجام غذا ، مزبله است.
 عاقبت جمع مال ، حساب است.
عاقبت آبادی، ویرانی است.
 عاقبت ظالم ، عذاب است.
 آخر اجتماع ، پرا کندگی است.
 پایان توبه، آمرزش است.
 پایان گناه ؛ خواری است .
 پایان زهد ، رضایت خداست.
 و پایان هر مو جودی ، مرگ است.
به جز ذات مقدس خداوند که هر چیز جز ذات او نابود شدنی است ، فرمان به دست او؛ بازگشت همه به سوی او است.
 
 
 
 
 
افلاطون گوید: ده کس همیشه خوارند:بدهکار؛ سخن چین، دروغگو؛ حسود،عاشق، محتاج؛ طمع کار؛ اسیر، متهم و نادان
چهار شنبه 5 بهمن 1398برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

حکایت:
جوانی دست پیری گرفته می برد شخصی به او رسید و گفت این کیست و بکجایش می بری؟
گفت مادر من است و ناخوش است او را نزد طبیب می برم گفت شوهرش بده خوب می شود.
مادر گفت: ای فرزند چه طبیب فهمید ه ای بود که اینهمه وقوف و مهارت داشت.
 
 
 
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
 
                                                                   برسر زلف نگاری بوده است
 
این دسته که بر گردن او می بینی
 
                                                                   دستی است که بر گردن یاری بوده است
 
 
 
حکایت
زنی؛ پسر و دختری داشت، پسر را زن داد و دختر را شوهر ، وقتی بالای بام آمد،و بسر رختخواب پسر و عروس رفت دید بهم چسبیده اند.
گفت هوا به این گرمی هلاک می شوید وآن دو را از یکدیگر جدا کرد
پس بسر رختخواب دختر و داماد آمد دید از هم جدا خوابیده اند.
گفت آخر به این طریق که خوابیده اید خواهید چائید پس آندو را بهم چسبانید.
شخصی ملاحظه این مطلب را کرد گفت: قربان شوم خدا را ،؛ یک بام و دو هوا را، این سر بام تابستان ، آن سر بام زمستان
 
 
 
صد نامه نوشتم و جوابی ننوشتی
                                این هم که جوابی ننویسند جواب است
 
 
زن و شوهری خفته بودن که زن ناگهان شروع کرد به لگد انداختن!!!
و نالیدن ، شوهر بیدار شد و زن را هم بیدار کرد و علت آن حرکات راپرسید
گفت :خواب بدی دیدم متوحش شدم ، پرسید چه خوابی دیدی؟
گفت:خواب دیدم مرده ام و می خواهند دفنم کنند.
شوهر گفت :پس من چه احمقی بودم که ترا بیدار کردم.!!!@@
 
 
 
لطیفه:
صاحبخانه ای از مهمان  پرسید کا سه آبگوشت شما گوشت دارد؟
جواب داد آری مادامی که دستم در کاسه است ؛ گوشت دارد!!!!!@
 
 
 
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام
                                                دل ترا می طلبد، دیده ترا می جوید
یک شنبه 2 بهمن 1398برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

چشم من ، چشمه زاینده اشک ، گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
درنگاه تو رها می شدم از بود و نبود
 
 
 
 
زندگی دفتر ی از خاطره هاست یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست
و تو بدان عشق فراموش کردنی نیست.....
 
 
 
برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد چون بر این باور ندکه:
یا راهی خواهیم یافت یا راهی خواهم ساخت
 
 
 
به کسی عشق بورز که لایق عشق باشه
نه کسی که تشنه عشقه ، چون کسی که تشنه است
یه روز سیراب میشه...


ادامه مطلب ...
جمعه 29 دی 1398برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 اگر ميخواهي ساده زندگي كني

،به دنبال ظرفيت بالايي باش !!

در غير اينصورت آدم هاي بي فكر،با

 

زخم زبان تورا خون و دل مي كنند

 

 

 

آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارند را

هرگز هراسی ازفراموشی نیست چرا که جاودانند...

 

 

چه بسیار انسان ها دیدم، تنشان لباس نبود و چه بسیار لباس

های دیدم که انسانی درونش نبود...


هشدار !! سیرت مهم تر از صورت است.



جمعه 29 دی 1398برچسب:, :: 16:38 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 


پرنده ای به رسالت مبعوث شد

 

خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد

 ماند.
وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.


پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.
وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای نیز می توان رستگار شد.
خدا رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
خدا گفت : بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.
خداوند پیامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند .
خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد . قلب مومن این چنین است .
خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .
و گل چنان از رستاخیز گفت که از آن پس هر مومنی گلی که می دید رستاخیز را به یادمی آورد .
خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .


خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند .
خدا گفت : ان که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .
و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ، اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است.

یک شنبه 25 دی 1398برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

سخنور و سخنوری

خداوند انسان را آفرید و به او بیان آموخت‏ تا از محنت سکوت و تنهائی برهاندش. کتب آسمانی‏ سخنور کسی است که،ساده،روان و گیرا سخن بگوید.موفقیت هر فرد بسته به تأثیر شخصیت او بر دیگران است و شاخص این شخصیت بیان خوب و قوه نطق و سخنوریست.در همان اولین برخورد اگر زبانی گویا و بیانی رسا داشته باشیم بدان شخصیت می‏افزائیم و چنانچه‏ گفتاری ضعیف و لسانی ناتوان،از آن شخصیت می‏کاهیم.بنابرین شخصیت و قدرت بیان،دو اصل مرتبط به یکدیگر و دو عامل مؤثر پیشرفت در زندگیست.بزرگان از میان کسانی برخاسته‏اند که نطق قوی داشته و از این راه توانسته‏اند در دل دیگران رخنه کنند.سخنوری امری نیست‏ که با علم کلاس و مطالعه بتوان آموخت بلکه کاریست که با عمل و تکرار و اصرار باید فرا گرفت.



ادامه مطلب ...
جمعه 23 دی 1398برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : ابراهیم کروبی
مدیریت بر قلب ها
كن بلانچارد
 


خلاصه كتاب: سجاد ذهاني: يكي از مهم ترين وظايف مديران رهبري است .رهبري يعني هنر نفوذ در قلب وباورهاي ديگران واين هنر از قلب يك رهبر اغاز ميشود.در اين كتاب نويسنده از چگو نگي انتخاب ارزشها و روشهاي بهبود سازماني,شجاعت,مواجه با تغيير و راههاي توسعه توانمندي هاي فردي با خوانندگان سخن مي گويد. وسعي نموده است با استفاده از جملات قصار وشيوا، تجربيات  خود را دراختيار خوانندگان قرار دهد.كليد پرورش انسانها در واداشتن انان به كار هاي درست ، استواداشتن انسانها به درست كار كردن انديشه نيرومندي درمديريت است.
واداشتن انسانها به انجام كار درست ،درانان خشنودي وانگيزه كاركرد خوب مي افريند.
ولي نبايد فراموش كرد كه ستايش بايد بي درنگ ,ويژه,نيرو بخش در ادامه راه باشد.
اين اصول مي توانند مايه درخشش هر مدير در محيط شوند.
كساني كه از كارها نتيجه خوب  مي گيرند از خود احساس خوبي دارند
هنگامي كه انسان به نتيجه هاي خوب دست مي يابد،در خودش حالت خوبي احساس مي كند زيرا ميداند كه كار مثبتي انجام داده وچيزي دارد تا به نشانه كوششهايش به ديگران بنماياند.
يك رهبر كارامد از دو راه پيشگام كمك به مردم در روند دستيابي به نتيجه هاي خوب ميشود:

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 20 دی 1398برچسب:, :: 19:51 :: نويسنده : ابراهیم کروبی


سلامتی همه رفقایی که نه دنیا عوضشون میکنه

 

نه من با دنیا

 

 

 

عوضشون

 

 


میکنم.

 

 

 


انگار

 

 


صبورتر که مى شوى

 

 


دنیا پــر رو تــر مى شود ...

 

 

 


این دنیا جاییست که

 



وقتى زانوهایت را ازشدت تنهایی بغل گرفته اى

 

به جاى همدردی...برایت

 

 

 

پول خرد مى اندازند!!!

 

 

 

 


سلامتی اونایی که خیلی وقته بریدن

 

 

 


دیگه نه ناز میکشن

 

 

 


نه انتظار میکشن

 

 


نه آه میکشن

 

 


نه درد میکشن

 

 


نه فریاد میکشن

 

 


فقط دست میکشن و میرن

 

 


ما همش فال حافظ میگیریم نگو حافظ خودش فال قهوه

 

میگرفته...!

 

 

 


پشت یه خاور نوشته بود : 
 
 

خدایا خیلی خستم . خوایم میاد . صبح بیدارم نکن
 
 

قشنگترین اصطلاح پشت کامیونی:

بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع

عشق آمد و گفت من بی سوادم

 

 

 

برو کنار داداش قسط دارم

 

 

 

 


دختر ار بهر عفت میکند چادر به سر /

 

نامه را از زیر چادر میدهد دست

 

 

 

پسر!

 

 


ای رفیق باوفا هر روز دعایت می کنم /

 

گر ندارم زانتیا خاور فدایت می

 

 

 

کنم

 

 

 

یاعلی گفتیم  و قسط آغاز شد

 

 


گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری

 

 

 

گلگیرم ولی گل نمیگیرم

 

 

 


الهی چپ کنم شاید پرستارم تو باشی

 

 

 

 


رنج گل بلبل كشيد و برگ گل را باد برد

 

 


رنج دختر مادر كشيد و لذتش داماد برد!

 

 

 

سه شنبه 19 دی 1398برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

خدایا پس چرا من زن ندارم؟

زنی زیبا و سیمن تن ندارم؟

دوتا زن دارد این همسایه ما 

همان یک دانه را هم من ندارم 

آژانس ملکی امشب گفت به من: 

مجرد, بهر تو مسکن ندارم 

چه خاکی بر سرم باید بریزم؟ 

من بیچاره آخر زن ندارم 

خداوندا تو ستارالعیوبی 

وبر این نکته سوءظن ندارم 

شدم خسته دگر از حرف مردم 

تو میدانی دل از آهن ندارم 

تجرد ظاهرا”عیب بزرگی است 

من عیب دیگری اصلا”ندارم 

خودم میدانم این”اصلا” غلط بود 

در اینجا قافیه لیکن ندارم 

تو عیبم را بپوش و هدیه ای ده 

خبر داری نیک ولی کن من ندارم؟ 

اگر او را فرستی دیگر از تو 

گلایه قد یک ارزن ندارم

شنبه 16 دی 1398برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

 

يك روز يك پسر كوچولو كه ميخواست انشا بنويسه از پدرش ميپرسه :

 

پدر جان ؛ لطفاً براى من بگين سياست يعنى چه ؟!

 

پدرش فكر ميكنه و ميگه ؛

 

بهترين راه اينه كه من براى تو يك مثال در مورد خانواده ى خودمون بزنم

 

كه تو متوجه سياست بشى .

 

من حكومت هستم ، چون همه چيز رو در خونه من تعيين ميكنم ،

 

مامانت جامعه هست ، چون كارهاى خونه رو اون اداره ميكنه ،

 

كلفت مون ملت فقير و پا برهنه هست ، چون از صبح تا شب كار ميكنه و هيچى نداره ،

 

تو روشنفكرى ، چون دارى درس ميخونى و پسر فهميده اى هستى ،

 

داداش كوچيكت هم كه دو سالش هست ، نسل آينده است ،

 

اميدوارم متوجه شده باشى كه منظورم چى هست و فردا بتونى در اين

 

مورد بيشتر فكر كنى ؛

 

پسر كوچولو نصف شب با صداى برادر كوچيكش از خواب مى پره ،

 

ميره به اتاق برادر كوچيكش و ميبينه زيرش رو كثيف كرده و داره توى

 

خرابى خودش دست و پا ميزنه ،

 

ميره توى اتاق خواب پدر و مادرش و مى بينه پدرش توى تخت نيست و

 

مادرش به خواب عميقى فرو رفته و هر كارى ميكنه مادرش از خواب بيدار

 

نميشه ،

 

ميره به اتاق كلفت شون كه اون رو بيدار كنه ، مى بينه باباش توى تخت

 

كلفت شون خوابيده و ...!!!؟؟؟

 

ميره و سر جاش ميخوابه و فردا صبح از خواب بيدار ميشه ...

 

فردا صبح باباش ازش ميپرسه ؛ پسرم !

 

فهميدى سياست چيست ؟

 

پسر ميگه ؛ بله پدر ، ديشب فهميدم سياست چى هست،

 

سياست يعنى اينكه ؛

 

حكومت ، ترتيب ملت فقير و پا برهنه رو ميده ،

 

در حالى كه جامعه به خواب عميقى فرو رفته ،

 

و روشنفكر هر كارى ميكنه نمى تونه جامعه رو بيدار كنه ،

 

و نسل آينده داره توى كثافتى دست و پا ميزنه كه

 

جامعه با بى خيالى تمام

،

مصلحت را بر اين ترجيح داده است

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1



Alternative content